شهرادشهراد، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

شهراد پادشاه جوانمرد

میلاد 3 سالگی و استقبال بهار...

1394/12/10 18:02
نویسنده : ماه مهربان
259 بازدید
اشتراک گذاری

استقبال بهار!!!

بله جانکم حالا که برات مینویسم اسفند ماه شروع شده ماهی که به نظر من دو جنبه داره از یه جهت شادم برای رسیدن به نوروز و نو شدن و دیدن جوونه زدن درختا و البته دید و بازدیدای نوروزی از یه جهت نگاهی دارم به سالی که داره تموم میشه و به پایان میرسه و دیگه تکرار نمیشه...

 

اسفند ماه همیشه شور و حال خاص و متفاوتی داره،همه در تکاپو هستن برای انجام نظافت خونه و خرید و تدارک وسایل پذیرایی از مهمونا و ... که همه بوی زندگی میده. 

 ما هم تو این روزا کم و بیش مشغول نظافت و مرتب سازی و وسایل خونه هستیم که ناگفته نمونه در اکثر مواقع شما همکاری خوبی با من داری . خرید شب عید هم که دیگه گفتن نداره در جای خودش هست ،یاد روزای خوش کودکی بخیر که تنها دغدغه ما خریدن کفش و لباس نو و پوشیدن اونا و عیدی گرفتن از بزرگترا بود...

وحالا تولد نازنین دردانه مادر که تقریبا به نو شدن سال نزدیکه و ما مثل سال های قبل تو تب وتاب رفت و آمدهای آخر سالی جشن تولد خودمونی شاد و ساده ای برای گل پسر ترتیب دادیم.

 بیست و نهمین روز از بهمن ماه یه روز زمستونی و سرد اما سبز  و شاد که بوی بهار میده خدای بزرگ و بینهایت مهربون شهراد عزیزم رو به ما هدیه داد و من برای اولین بار این فرشته زیبا رو توی آغوشم گرفتم و با یه بوسه نرم و نازک روی گونه هاش تولدش رو تبریک گفتم.

و حالا سه ساله شدنت رو تبریک میگم،چه زود زمان ما رو به خاطره شدن میبره و من در تلاش که بتونم خاطرات شیرین و رنگارنگ کودکیت رو با همون شددددتی که برامون لذت بخشه به تصویر بکشم و بیان کنم..

       

تنها امید و آروزی من اینه که وظیفه مادر بودن رو در معنای واقعی اون انجام بدم و در تربیت این لوح پاک و بی نظیر در پیشگاه پروردگارم سربلند باشم .

 تولدت مبارک نااااازنینم

 

تو فقط یک بار 3 ساله میشوی،فقط یکبار 20 ساله و 30 ساله میشوی و فقط یکبار...

پس خودت باش،از یکی بودن و از این یکباره ها لذت ببر،به سمت تمااااام چیزاهایی که علاقه ذاتی و سرشتی تو هستند حرکت کن. به سمت کارهایی که با تمام تاروپودت از انجامشان لذت میبری،خواه هنر،خواه ورزش خواه هر علاقه و استعدادی که خالق بی همتا در وجودت نهاده،تو نااااابی و بی همتا در سرتاسر تو پرتو نور هایی میبینم که همه مملو از هوش و ذوق و خلاقیت و ... هستند.

        

باری تعالی پسرک من رو در مسیر رسیدن به تمامی استعدادها و غریزه های صددرصد مثبت و پاک یاری کن تا علاوه بر سودمند بودن برای خلق خدا، در نهایت آرامش وشادمانی و لذت از تمامی داشته هایش زندگی کند.

الهی آمین...

http://girlygifs.com/wp-content/uploads/2011/04/70.gifhttp://girlygifs.com/wp-content/uploads/2011/04/70.gifhttp://girlygifs.com/wp-content/uploads/2011/04/70.gif

لازم به توضیحه که امسال تولد شهراد در دو قسمت انجام شد اولی یک هفته قبل از شب تولد و دومی هم دقیقا در شب تولد شهرادم،که توی هر دوشب همه عزیزان و خانواده مهربون و دوست داشتنی ما ، حسابی ما روشرمنده کردن و باز هم در کنارشون بهمون بی نهایت خوش گذشت و دردانه جان هم حسابی خوش بود و هدیه گرفت و شمع فوت کرد و بقیه ماجرا...

 

اینم گلچینی از عکسهای شب تولد ساده اما صمیمی آقا شهراد جان...

 

http://girlygifs.com/wp-content/uploads/2011/04/671.gif

http://girlygifs.com/wp-content/uploads/2011/04/53.gif  

 

http://girlygifs.com/wp-content/uploads/2011/04/43.gif

 

قبل از اینکه بپردازم به خاطره سفرمون میخوام از تغییرات چشم گیری که داشتی برات بگم از استقلال صد درصدی در پوشیدن لباس و تعویض زود به زود لباسا طبق سلیقه خودت،از اینکه به من و بابا نگاه میکنی تا تو پوشش خودتو شبیه ما کنی 

از وسعت دایره لغات که بعضی وقتا واقعا من و بابا از شنیدنشون انگشت به دهان می مونیم و خدا روشکر میکنیم به خاطر داشتن این پسر باهوش.

و خلاصه کلام مثل همه بچه های دیگه تو این روزا بیشترین خواستت از ما هم بازی شدنای وقت و بی وقته ،بازیای مختلف که خیلیاش ساخته تخیل کودکانته، که واقعا از انجام اونا خسته نمیشی.

وحالا مسافرت آخر سالی اسفند ماهی ما، برای آب و هوا عوض کردن و انرژی گرفتن که انصافا خیلی به جا و به موقع بود.

سفر به شمال کشور(نوشهر زیبا) که باز هم برای ما یه فرصتی فراهم شد تا درکنار عزیزانمون و البته در جوار شما ازهوا و فضا و آرامش و زیبایی دریا و جنگل لذت خاص و فراوانی ببریم.

بازی کردن های بی حد و اندازه در محوطه بازی در هوایی که نم نم بارون واقعا اونو دلپذیزتر و دلچسب تر کرده بود،توپ بازی کردنا ،بالا و پایین پریدنا و دویدنا تو ساحل زیبای دریا و هم بازی شدن و همراهی کردن من و بابا و البته مامان جون و باباجون و خاله جون تا آخرای شب که واقعا دل کندن ازش برای شما سخت بود همه و همه وصف حال واحوال شما از چند روز اقامت مونه.

آخ که نمیدونی چقدر روح افزا و شادی بخش بود لذت دیدن شادی کردنت تو اون هوای نم بارون زده و گهگاهی نور خورشید تابیده پاااااااک....

 

و بازهم گلچینی از عکس های دردانه جان در مجموعه تفریحی بانک مرکزی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 حالا باورم میشه که مادر بودن یعنی فقط عشق...

و بیش از پیش قدر مادر نازنینم رو میدونم 

حالا میفهمم نگرانی های یه مادر چیه

حالا میفهمم مادرم چه جوری و با چه انرژی واشتیاقی تمام روزای خوب جوونی رو صرفم کرد

تنت سالم و لبت خندون و سایت مستدام ،مادرم  I Love You

 

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)