شهرادشهراد، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

شهراد پادشاه جوانمرد

8 ماهگی

یه روز پاییزی آفتابی و تاب سواری عزیز دل مامان اینجا شهراد من به صورت کاملا مستقل نشسته و داره با اسباب بازیش بازی میکنه و چون عزیز مامان داره دندون جدید در میاره از اسباب بازی برای ماساژ لثه استفاده میکنه... یه خواب راحت بعد از بازی معصومه تر از چشم تو چشمای درشت اهوی تو در و دشته اما بخدا اینهمه بیچاره که چشمای تو کشته اون نکشته اون نکشته چقدر زمان داره زود میگذره انگار واقعا همین دیروز بود که توی بیمارستان برای اولین بار شهراد و توی بغلم گرفتم. آره عزیزم دارم هرروز بزرگتر شدنت رو میبینم و حالا 8 ماهه شدی داری قد میکشی و کارای جدید انجام میدی خدارو به خاطر همه چیز شاکرم .حالا دیگه ر...
11 آبان 1392

شهراد 7 ماهه شد...

    بیا گنـــــــــــــــــــــــــاه کنیم آنجا که خدا نباشد...  با همه چیز درآمیز، و با هیچ چیز آمیخته مشو! که در انزوا پاک ماندن، نه دشوار است، و نه با ارزش! انسان یعنی چه؟ انسان موجودی است که آگاهی دارد (به خود و جهان)، و می‌آفریند (خود را و جهان را)، و تعصب می‌ورزد، و می‌پرستد، و انتظار می‌کشد، و همیشه جویای مطلق است، جویای مطلق. این خیلی معنی دارد. رفاه، خوشبختی، موفقیت‌های روزمره زندگی و خیلی چیزهای دیگر به آن صدمه می‌زند. اگر این صفات را جزء ذات آدمی بدانیم، چه وحشتناک است که می‌بینیم در این زندگی مصرفی و این تمدن رقابت و حرص و برخورداری، همه دارد پایمال می...
18 مهر 1392

کنجکاوی های آقا شهراد

عزیز دل من شش ماه ونیمه شدی و ماشاالله به راحتی سینه خیز میری و هر چی از وسایل خونه که دستت بهش برسه رو بر میداری.اینا نشونه تکامل رشد قند عسل منه که خدا روشکر به طور طبیعی کنجکاویش بیشتر شده و هر وسیله ای که توجهش رو جلب کنه سریع به سمتش خیز بر میداره.از این بابت واقعا از خدای خودم ممنونم که شهراد من یه پسر سالم و باهوشه. حالا مثلا یه نمونه از این کنجکاویا رو بهت نشون میدم یه لحظه ازت قافل شدم اومدم دیدم خودتو رسوندی به وسایل تزیینی کنار آشپزخونه بعدش... از اونجایی که برات یه کشف تازه بود شروع کردی به خوردن جا شمعی تا ببینی جنسش چیه... و چون این اولین باری که به وسایل خونه دست میزدی شکار لحظه ها کردم ... قربون اون چشما...
19 شهريور 1392

5 ماهگی و رویش اولین مروارید...

   5ماهگی فرشته کوچولو باز کن پنجره را و به مهتاب بگو: صفحه ی ذهن کبوتر آبی ست، خواب گل مهتابی است          ای نهایت در تو      ابدیت در تو        ای همیشه با من       تا همیشه بودن                                                        باز کن چشمت را تا که گل باز شود قصه ی زندگی آغاز شود                 تا که از پنجره چشمانت   عشق آغاز...
2 شهريور 1392

سیسمونی قند عسلی

بقیه در ادامه مطلب...                                                           با این همه یار کار دل گشته چه سخت دلدار یگانه ای گزیدن هنر است پروانه به شمع راز خود فاش نمود این راز نگفته را شنیدن هنر است         ...
31 مرداد 1392

4 ماهگی عشق کوچولو

 ماهه شدی قند عسلم... برام هیچ حسی شبیه تو نیست کنار تو درگیر آرامشم  همین از تمام جهان کافیه همین که کنارت نفس میکشم برام هیچ حسی شبیه تو نیست.. تو پایان هر جستجوی منی تماشای تو عین آرامشه.. تو زیباترین آرزوی منی پسر گلم داری هر روز بزرگ تر میشی حالا دیگه 4 ماه از تولدت گذشته و من این تغییرات رو میبینم  منو و بابا رو کاملا میشناسی با هامون حرف میزنی برامون آواز میخونی بهمون میخندی و ما رو  هر روز بیشتر عاشق خودت میکنی. خدا جون دوستت دارم که شهراد رو به ما هدیه دادی و ازت میخوام کمکم کنی تا به بهترین شکل از این دسته گل مراقبت کنم خدایا شکر...     پسر ن...
6 مرداد 1392

شهراد و باباها

  پسرم واسه تو چه آرزوهایی که در سر دارم  پسرم همه ی زندگیمو به پای تو میذارم  پسرم کاشکی از سایه ی غم همیشه آزاد باشی  پسرم دل من میخواد که تو عشق مثل فرهاد باشی پسرم تمام دنیا را برای تو میخوام تویی نور چشم من تویی خنده ی لبام پسرم برای هر غمی تویی تسکینم همه ی آرزوهامو در تو من میبینم همه ی دلخوشی پدر تویی واسه من همیشه شا پسر تویی من با عشقو با محبت تو رو بار اوردم طپش قلب من از عشق تو بوده هر دم رو به در گاه خدا واست دعا ها کردم کاش یه روزی به تنت لباس دامادی ببینم کاش همیشه تو رو در شادی و خوشحالی ببینم روز دامادی تو برا پدر خیلی شیرینه با چه عشقی مادرت سفره ی عقدت رو میبینه پیش چشم من بدون رستم پهلوان تویی ...
24 تير 1392

دفترچه خاطرات

به دنیا اومدن شهراد این هدیه الهی: ساعت 7 بعد از ظهر روز یکشنبه 29 بهمن ماه سال 1391 من و بابا به همراه خاله و مامان جون  حرکت کردیم به سمت بیمارستان نیکان چون دیگه وقتش بود که فرشته کوچولو  پا به این دنیا بذاره. ساعت 9 و 30 دقیقه شب چشمای قشنگتو به روی این دنیا باز کردی. همون موقع خانم دکتر باوریان شمارو به من نشون داد تا ببینم چه هدیه قشنگی رو خدای مهربون به ما داده. وقتی صدا توشنیدم و روی ماهتو دیدم خیلی هیجان زده بودم خدا رو شکر کردم که یه دسته گل سالم و  خوشگل به ما هدیه داده.  از خدای بزرگ و مهربونی که تجربه مادر شدن رو به من عطا کرده میخوام تا کمک کنه به  نحو احسن و   به بهترین شکل از این ...
7 تير 1392

روز شمار تولد 0-3 ماهگی

  روزگارت بر مراد ، روز هایت شاد شاد آسمانت بی غبار ، سهم چشمانت بهار قلبت از غصه دور ، بخت و تقدیرت قشنگ عمر شیرینت بلند . . .   1 روزگی 5 روزگی 10 روزگی 20 روزگی ماه و 5 روز  1 ماه و 10 روز     1 ماه و 20 روز ماهگی ماهگی شهراد عزیزم سه ماهه که اومدی و زندگی من و بابا رو قشنگ تر کردی  ...
3 تير 1392