8 ماهگی
یه روز پاییزی آفتابی و تاب سواری عزیز دل مامان اینجا شهراد من به صورت کاملا مستقل نشسته و داره با اسباب بازیش بازی میکنه و چون عزیز مامان داره دندون جدید در میاره از اسباب بازی برای ماساژ لثه استفاده میکنه... یه خواب راحت بعد از بازی معصومه تر از چشم تو چشمای درشت اهوی تو در و دشته اما بخدا اینهمه بیچاره که چشمای تو کشته اون نکشته اون نکشته چقدر زمان داره زود میگذره انگار واقعا همین دیروز بود که توی بیمارستان برای اولین بار شهراد و توی بغلم گرفتم. آره عزیزم دارم هرروز بزرگتر شدنت رو میبینم و حالا 8 ماهه شدی داری قد میکشی و کارای جدید انجام میدی خدارو به خاطر همه چیز شاکرم .حالا دیگه ر...
نویسنده :
ماه مهربان
13:34